گلبانگ گز

متن مرتبط با «اس ام اس ایام شب قدر» در سایت گلبانگ گز نوشته شده است

داستان ششم: نارنج قلعه

  • توسط حق شناس | چهارشنبه نوزدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ | 15:54 فارسی یک زمانی اینطور که پیران ما می گویند.. درزمان خلافت عمرلشکراعراب . به ایران آمدند. وقتی که ایران را تصرف کردند. بطرف اصفهان آمدند. نزدیک گزکه رسیدند. ازدوردیدند که یک دسته دختر روی تپه ای نشسته اند وبانخ وسوزن مشغول خیاطی کردن هستند.اینطور که می گویند:اینجایک قلعه ای بوده از یزدگردسوم. درآن زمان آب وهوای خوبی داشته است. بهارکه می شده ،یزدگردباهمسر وبچه هایش اینجامی آمده اندتااول زمستان که دوباره به پایتخت که مدائن ودرشش فرسنگی بغدادبوده ،می رفته اند.بقول لرها سردسیر وگرمسیر می کرده است. آن وقت دختریزدگردکه اسمش شهربانوبوده است باچهل دختر که شاگردان اوبوده اند،دراینجا خیاطی می کرده اند.زمانی شهربانوقبل ازاسارت خوابی دیده بود که لشکراسلام اورااسیر می کنند.وقتی اورابردند،یک جوانی که اسمش حسین هست ،اورا به همسری می گیرد. به دختران گفت : ای دختران،من خواب دیده ام که اسیرم می کنند وشاه تشنه لبان مرا به همسری خود می گیرد. شماهااگرراضی هستید،بامن اسیرشوید ،اسیرشویدواگر راضی نیستید،بگوییدتا شمارادعایی بکنم.جواب دادند: توخواب دیده ای .می روی وآخربه عزت می رسی. امّا،ماکه خواب ندیده ایم .دست عربهااسیر می شویم وبه ماتجاوز می کنند.گفت : دلتان چی می خواهد؟ تامن از خداطلب کنم .جواب دادند: مامی خواهیم زمین ماراببلعد.شهربانودعاکرد واین چهل دخترداخل زمین فرورفتند. آن وقت،موهایشان سبزشد. لشکروقتی به رسیدند،دیدند یک مشت بوته سبز هست وغیرازآن دختر کسی نیست.آن دخترکه اسمش شهربانوبود،را به مدینه بردند. ا, ...ادامه مطلب

  • سوگ نامه :

  • توسط حق شناس | سه شنبه چهاردهم فروردین ۱۴۰۳ | 13:25 انالله واناالیه راجعوندرپی اتفاق های ناگواری که درفروردین سال 1403 درشهرگزاتفاق افتادودرپی آنها ،خانواده هایی عزادارشدند ،به یادبود آن عزیزان سفرکرده :(محمدقائم مولویان .مهدی مولویان.اسماعیل حاتمپور.حجت علیمرادی.بانوفاطمه مهدی شیری .حسین علیمرادی.زینب علیمرادی.زهرا علیمرادی )شاعران شهرمان سروده هایی انشادکردند :چقدرشهرغریبانه اشک می باردچقدرشهر غمین وشکسته دل داردخداگواه کهن بوم تلخ اوقات استخداگواه که خون ازدو دیده می باردگرفته درد نفس های کوی وبرزن راخدای را که خدا مرگ را بیازاردبه پاره های دل پاره پاره ات سوگندرواست گر که خدا جان زغصه بسپاردچگونه تاب بیارند شانه های وطنکه باز نعش جوان روی دوش بگذاردهزار داغ نسشته به چهره ی شهرمسپهر این همه اندوه را که بشماردعبدالکریم الیکی :1403.01.10 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • داستان های پدر(2) :

  • مرحول عبدالتقی یکی از مکتبداران شهر گزبوده است.ایشان موقعی به افراد گزی می گوید که : بجای آنکه بچه هایتان درکوچه وبازار به بطالت وقت خودرا صرف کنند،آنهارا به مکتب بفرستیدتا درس بخوانند وباسوادشوند.خب ، اولیا قبول می کنند وفرزندان خودرا به مکتب او می فرستند.زمان رفتن به مکتب را،هم اوایل شب قرار می دهد. خالصه بچه ها به مکتب ایشان می روند وکالس درس شروع می شود.درشبی ، ایشان به موعظه کردن واندرزدادن بچه ها می پردازد وبه آنها می گوید که : هر حرفی را نزنید،, ...ادامه مطلب

  • داستان :مردچشم شور

  • گزیها می گویند که: درزمان پیامبراسلام (صلّی الله علیه وآله وسلم)یک مردچشم شوری بوده است که اگرچشم به سنگ خارا می انداخت.سنگ را خردو خمیر می کرد. یک روز عمر پیش اومی رود ومقداری پول به اومی دهدوبه اومی گوید: امروز ،بعدازظهر بیامسجدوپیامبررا همانطور که روی منبر نشسته وبافروکر سخن می گوید،چشم به اوبزن. پیش ازآن که مردچشم شوربه مسجدبیاید،آیه: و ان یکادبرپیامبرنازل شد وازطرف خداوحی شد که این آیه رابخوان. پیامبراین آیه را خواند.چشم شور واردمسجدکه شد،یک باره دوچشمانش مثل ترقه صداداد وترکید. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • داستان های پدر :

  • مرحوم حاج ناصرحق شناس جزی درتاریخ : 1316/04/13درشهرگزبرخواربدنیاآمد. دوران طفولیت اوباازدست دادن مادر،گذشت.درسال ،1338هم پدرراازدست داد. حرفه اوابتداکشاورزی وسپس به کارخانه بارش اصفهان رفت ومدت 28سال درآنجامشغول به کار بود.درسال 1368بازنشسته شد.درطول زندگی خودباتعریف حکایتهای شیرین وداستانهای کهن دربین مردم مقبولیت خاصی پیداکرده بود.بخاطرحاضرجوابی وآوردن کنایات وامثال مناسب مجالس ومحاورات ،دربین مردم شهرگزمشهوربود. درمسجدجامع گزهم مؤذّن ومکّبربود..درتاریخ : 1400/04/15دارفانی راوداع گفته ودرجواررحمت الهی، درگلزارشهدای شهرگزآرمید.دراینجاقسمتی ازحکایت هایی را که برای مردم تعریف می کردند ، آورده ایم :1- چند جوان گزی تصمیم می گیرند که دست به شیرین کاری عجیبی بزنند.چون درآن موقع درشهرگز برق نبوده است،مشخص است که شب ها کوچه هاتاریک بوده وکسی هم رفت وآمد نمی کرده است. آنها تصمیم می گیرند که از قبرستان تابوتی آورده وهرشب یک نفرازانها داخل آن بخوابدوچندنفردیگر آن را بر سردست گرفته وداخل کوچه های گز رفته وباصدای بلند واویلاو گریه سردهند.خلاصه برنامه اجرا می شود.فردای آن روز مردم از یکدیگر می پرسند : دیشب کسی مرده بود؟ می گویند نه ، کسی نمرده بود.می گویند: پس دیشب صدای آه و وایلا بلند بود ومثل اینکه کسی مرده بود.خلاصه چندشب به این منوال می گذردومردم گز هم نمی دانستند پشت پرده ، چه خبرهست.یکی ازبازاریان گزی تصمیم می گیرد از موضوع باخبرشود،بنابراین شب هنگام به خانه نمی رود وبا زنجیر پشت دکان خود ،به کمین می نشیند.شب که به نیمه می رسد،می بنید که آره ، چند نفر بهمراه تابوت ،وارد کوچه شدند وباصدای بلند بنای گریه و آه ووایلا گذاشتند.صبر می کند، تاخوب نزدیک شوند،با زنجیربه جان آنها افتاده وبنا, ...ادامه مطلب

  • داستان های عامیانه کهن دیارگز:حضرت ابراهیم علیه السلام :

  • فارسی درزمان حصرت ابراهیم علیه السّلام ،خداوند می خواست اوراازنظرفرزند امتحان کند.خطاب به اوشد که: ابراهیم !اسماعیل که فرزند عزیزوگرانی توهست ،رادر روز دهم ذی الحجه می بری قربانگاه منی که دامنه کوهی هست واوراقربانی می کنی. حضرت ابراهیم سراسماعیل را شانه زد.اوراحمام برد ولباس نووپاکیزه پوشانید.به هاجر مادراسماعیل گفت : می خواهم بچه ام را میهمانی ببرم. واسماعیل رابرداشت واوراآوردقزباگاه منی. شیطان به شکل یک پیرمردی درنظرحضرت ابراهیم ظاهرشد وبه او گفت : این خوابی که دیده ای ،خواب شیطانی بوده ومن پیرمردبه تونصحیت می کنم که بیخودی بچه ی خودت را مکش. ابراهیم خم شد ویک سنگ برداشت وبه شیطان زد وگفت : تو شیطان هستی که می خواهی مرا ازانجام سخن خداوندجلوگیری کنی .اسماعیل را نشاندوکاردراکشید. هرچه کاردرابرگردن اسماعیل برد وآورد.کاردگلوی اسماعیل رانبرید. عصبانی شد وکاردرا به طرف سنگی پرتاب کرد. کاردبه فرمان خداوند سنگ را برید و دونیمه اش کرد.آن وقت ابراهیم گفت : خدایا!این کاردآنقدرتنداست که سنگ خاره رامی برد ،چطور گلوی اسماعیل مرا که ازگل نازک تراست نمی برد؟ ودوباره کاردرابرداشت وزیرگلوی اسماعیل گذاشت. هرچی تلاش کرد،کاردنبرید.عصبانی شد وکاردرا زمین زد. دوباره کاردرابرداشت وهرچی تلاش کرد،کارد گلوی اسماعیل رانبرید. ابراهیم درمانده شد.دراین وقت جبرئیل از طرف خداوندبا یک بره فرود آمدو به ابراهیم گفت : خداوندسلام ودرود برتوفرستاده وگفت : قربانی توقبول هست واین بره را عوض اسماعیل قربانی کن. این هست که این آیین تابه امروز باقی مانده است. همه درروز دهم ذی الحجه قربانی می کنند.تاچندسال پیش این رسم ومعمول بود که درروز عیدقربان درشهرهای ایران ،ازطرف حاکم شهر ،شترقربانی می کردند وباهرصنفی قرارداد بست, ...ادامه مطلب

  • داستان های عامیانه شهرگزبرخوار ،داستان مردتنبل :

  • یک مردتنبلی بود که زود به زوددنبال کارنمی رفت.یک شب همسرش به اوگفت : من برای فرداتو،یک توشه صبحانه آماده می کنم وصبح تو راازخانه بیرون می کنم.فرداشب اگر صدتومان پول پیدانکرده وبرگردی .شب که پشت بردب خانه برمی گردی.درب رابرتوباز نمی کنم. من به توبگویم که بدانی، من ازجنده پست ترهستم، اگر درب خانه رابرروی توکه صدتومان پول نیاورده باشی،بازکنم. فردای صبح ،مردتوشه رابرداشته وازخانه بیرون آمد. گفت: بسم الله الرحمن الرحیم ،خدایا تومی دانی که من هیچ کاروکسبی بلدنیستم .خودت به من رحم کن. مردبیچاره داخل کوچه آمد.هرچی راه رفت ودورگشت، فکرش به جایی نرسید. ظهرسربه بیابان گذاشت ورفت تاکه خرابه خویشارسید. داخل خرابه رفت. سفره خودراگستردو نانش را خورد.سفره خودرا جمع کرد ومی خواست دوباره سربه بیابان بگذارد که ازدور،دیدیک درویش بدقیافه وبدهیکل به طرف خرابه می آید .مرد دوباره به داخل خرابه برگشت واز ترس، رفت بالای طاقچه خرابه ومخفی شد. دید،درویش آمد. داخل خرابه شد وچنته خودراباز کرد وقلیان خودرا درآورد وآتشی درست کرد وقلیان خودرا چاک کرد وبنای کشیدن نهاد.بعداز کشیدن قلیان ،از چنته خود یک تکه موم درآوردوازموم شکل یزیدرادرست کرد وبه اوگفت : خوب آقایزید ،بخاطر چندروز ریاست دنیا که سلطنت بکنی، فرستادی فرزندان فاطمه وعلی علیهماالسّلام که امام بود،آوردی صحرای کربلا وآب راروی ایشان بستی وبه خواری وخوارخودوبچه هایش را شهیدکردی .سپس عصبانی شد وعصای خودرا برداشت وروی سریزیدزد وآن را خردکرد. دوباره از موم ،شکل امام حسین راساخت. به اوگفت : خوب آقاحسین !قربانت شوم. توبرای چه چیزی یک مشت اولادو عیال خورا برداشتی وآمدی صحرای گرم کربلا ویک عده ای را به کشتن دادی؟ پس توهم کارخوبی نکردی وعصبانی شد وعصای خودرا, ...ادامه مطلب

  • داستان های عامیانه ازگزبرخوار.داستان اول : پیرریاضت کش:

  • توسط حق شناس | چهارشنبه بیست و نهم آذر ۱۴۰۲ | 13:44 واینده در زمون های قدیم یه پیری بی یه اُ گُ در صحرا پربیابون د مشغول خوداپرستی و ریاضت بی یه او . شیطون به هر رنگی گوم بژ بی یه گُ این پیرا از ره کی برو.نشاژاژ بوُیه.تااین گُ یه رو به شکل یه پیری بووه و شو معبدپیر.سِلوم کِرووه و وُووِه :یاپیر! مودراین آخرای عِمرا گومه در خدمت تو دربان و دستور عبادت به مو اته گُ همین یا دربان .پیراجازژ تووه گُ :خیلی خب .بور ره رو معبد. شیطون بِشو رو معبد ومشغول نوما ببو.عابدهرچی شوی یه کیُ، دس نوماتاژه کرو .وگرتای یه دی یی ژه پیر گُ شیطون بو ،مشغول رکوع وسجودو.تا دو سه هفته همژ عابد دی ییژگُ این نوما خونووه.تا یه رو شیطون بومه عابداژ بوات گُ :مو شانه ام مای سربه کی یه و وچام بکشام و وگرتانه .این عابد وسکی عبادتاژ بکرته بو به خودا نزیک بی بی یه بو ودعاژ مستجاب بوی یه. از هر شئر ودیار هرکی ناچاک بوی یه آرتی ژونه ورعابد دعاژ کر تی یه خودا شفاژ تای یه. تااین گُ یه پادشاه بو یه دوت بوزه ساله ژ دا گ از حسن وجمال موننداژ ندا. شیطون بشو رو کی یه شا و نا دوتژ فشار بتا. و دوتیژ اذیت وآزار کرتی یه. تا این گُ دوتژ دیونه که. هرچی شا حکیماژ از هر یایی د بارت .نشاژون بوی یه گُ چلگی دوته را چاک کرندون. تااین گُ مردوم به شویندون پیش شا. بژون وات گُ: چژ دوتادا نژ بری یه ور عابد گُ دعا بکرو دوتاد خب به بو .شا بژات صوبا همین کارا کرانه. پوراژاژ واژکه :خوخادوناوژگیریت بشیدورعابد تا از برکت دعای پیر بلکی شفا بیابو.پورا پادشا دوته ژون رو تخت روان نا و بژون به ورپیر.بژون وات این, ...ادامه مطلب

  • زندگی نامه مرحوم ظهراب حیدرزاده :

  • توسط حق شناس | دوشنبه بیست و چهارم مهر ۱۴۰۲ | 5:52 من درسال 1326 مصادف با 15/5/1366 هجری قمری بدنیاآمدم. درسال 1332 درحالیکه درعبدل آباد زندگی می کردیم.نام مرا در دبستان شهرگزنوشتند. درشهرگزکنارپدرومادر بزرگ خود بودم. من در روزهای پنج شنبه به عبدل آباد می رفتم وغروب جمعه به شهرگز برمی گشتم. وجالب آنکه تمام این مسیر رفت وبرگشت را پباده می رفتم. تنها خوراکی من یک کیسه نان خشک بود که مادرم روزهای جمعه آن را به من می دادند تایک هفته آن را داشته باشم. در ریاضی استعداد فوق العاده ای داشتم، بطوری که در کلاس پنجم وششم به من لقب انیشتین داده بودند. مسائل ریاضی را به چندین روش حل می کردم. بعدازاتمام تحصیلات به عنوان نگهبان مزرعه به تهران رفتم وکم کم کار کشاورزی رادرآنجا یادگرفتم .بعدازآن به خوزستان رفتم وچندین سال کارصنعتی انجام می دادم .درسن 18 سالگی مامورین مرا گرفته وبه خدمت سربازی بردند .من که خانواده فقیری داشتم ،گفتم:اگر مرا به خدمت ببرند ،خانواده ام چکار می کنند!!! بنابراین فرار کردم . ولی همان موقع تصمیم گرفتم درارتش استخدام شوم.پس به اصفهان برگشتم وپیش آقای رضاگرسیوز که درآن زمان سرگردارتش بودند ،رفتم وبه ایشان مطلب خودرا گفتم. هم چنین گفتم که می خواهم درشهراهواز منطقه خدمتی من باشد. آقای گرسیوز گفتند: بناست تاسه روز دیگر عده ای را به اهواز بفرستیم ،آیا می توانی خیلی سریع مدارک موردنیاز وکارهای مربوط به استخدام را انجام دهی؟ من هم قول مساعددادم وشب اعزام تمامی مدارک استخدامی را کامل وتحویل سرگرد گرسیوز دادم وصبح فردامرا هم به اهواز اعزام ک, ...ادامه مطلب

  • نمونه اشعار مرحوم ملاقنبرعلی حق شناس :

  • ملاقنبرشایدازاولین کسانی باشد که قرآن را به شعر ترجمه کرده است. مرحوم نام ترجمه خودرا شصت پاره نامیده است .دراینجا نمونه ای از آخر هر کتاب او که بادست خودش تهیه و جلد شده بود،به همراه یک صفحه از ترجمه شعری او را آورده ایم .گشت توفیقم خداوند مجید دارم امیدآن که باشم روسفید پس نوشتم معنی قرآن به شعر باکلام الله ،خودتفسیرشعر این یکی پنجاه ونه نصف دگر وقف نمودم به راه دادگر تابرند آن را مجالس مومنینکرده تولیتش به اولادگرام نسل اندرنسل تاصبح قیام کس خداناخواسته از نسل شان کس نباشدآن زمان از بعدشان باامام مسجدجامع بود باشدازاوهرکه بعداو بود **** سوره شعرا: آیات (125-119 )پس رهانیدیم اورا با کسان بوده درکشتی شده پرآن زمان پس نموده غرق ازآن ماندگان آن کسان بودندازمنکران پس هماناهست دراین آیتینیستندبرمومنان جز رحمتی بیشترشان مومنان اندیاخیر آیت مارا گذارندی به سر پس هماناکردگارتوهمان هست عزتمندباشدمهربان کرده پس تکذیب قوم عادیانآن کسان راحق قرستادستشان پس به هنگامی که گفتاهودشان ازچه ره تادیدپرهیزاین زمان پس بریدفرمان شویدپرهیزکار تابمانیددر زمانه کامکار من بوم بهرشماها یک امین که فرستاده خداوندمبینپس بترسیدازخدا فرمان برید ازخداترسیدمرافرمان برید بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چاوش نامه :

  • بسمه تعالی همانطور که می دانید ومی دانیم ،درگذشته هایی نه چندان دور ،وقتی کسی یا کسانی می خواستند به زیارت مشهدمقدس یاعتبات عالیات و یا سفرحج بروند ،قبل از حرکت آنها ،مردم جمع می شدند وکسی که به چاوش می گفتند،باخواندن اشعاری مذهبی ،به مشایعت وبدرقه مسافریامسافران فراهم می رفتند واین خودنشان دهنده این بودکه مردمسافریامسافران ،باهمه خداحافظی نموده ودعای آنها ،توشه سفرشان می شد وهم این که، مردم می دانستندکه اگر فلان شخص یااشخاص، چندروزی درشهریا روستا خبری ازاویا آنها نیست، به مسافرت رفته یارفته اند.هم چنین موقع برگشتن آن مسافر یا مسافران ،دوباره مردم محل جمع شده وباچاوشی خوانی ،به استقبال آن مسافریامسافران رفته واو یا آنها را تادرب خانه مشایعت می کردند.این نکته قابل یادآوری می باشد که درشهرگز ما،فامیل چاوشی داریم ،که نشان دهنده آن است که این کار (چاوشی خوانی)درشهرگزبرخوارازقدمتی طولانی برخورداراست. متاسفانه دردنیای امروز، این رسم فراموش شده ،وحتی برادریاخواهرهم ،که می خواهد به مسافرت برود ،بدون هیچ اطلاعی می رود وبعداز چندروز ،مامتوجه می شویم، که مثلا برادریاخواهرمان به مسافرت رفته است بگذریم .اشعاری که معمولا چاوش ها می خواندند ،زیادبود .متاسفانه سراینده این اشعار هم معلوم نیست که چه کسی یاچه کسانی بوده اند.درهرحال، اینجانب دروسایل شخصی مرحوم پدرکه به جای مانده ،به کتاب چاوش نامه برخوردم ،که احتمالا چاپ دهه چهل شمسی باشد،باتوجه به قیمتی که پشت جلدآن نوشته شده است .( ارزش: 3ریال) .(جایگاه فروش : شرکت نسبی کانون کتاب.تهران .ناصرخسرو).حیفم آمدکه ازآن بی خبرباشید.آن را نوشته وبارگذاری نمودم.ثواب این کار ،باشدبرای بانی این کاروسراینده اشعارچاوش نامه .چاوش نامه(حضرت امام رضاعلیه السل, ...ادامه مطلب

  • معرفی شاعران گزبرخوار(ملاقنبرعلی حق شناس ) :

  • زنده نام ملاقنبرعلی حق شناس فرزند حسین مسیح متولد: 1244 ه.ش شهرگزبرخوار،متوفی : 1349ه.ش سن آن مرحوم: 105 سال .دارای 5فرزند(3پسرودو دختر) ساکن :محله آقاشریف گز .مدفون درگلزارشهدای شهرگزبرخوارزنده نام ملاقنبرعلی حق شناس دریکی ازسخنان خودبه نوه خودآقای ماشالله حق شناس اینگونه گفته بودکه: من درمدت 70 سال مکتب داری تعداد6040نفررا قرآن خوان کرده ام وشاگردانی مانند: زنده یاددکترادیب برومند، دکترحسینقلی برومند، آقارسول پناهنده ، حاج عباسعلی قوتمند،حاج شیخ رضاباباخانی و... را تعلیم داده ام.آثارقلمی که ازآن مرحوم به یادگارمانده است ،عبارتنداز:1- قرآن شصت پاره که باقلم خودمرحوم نگاشته شده ومعانی آیات را به شعربیان کرده است و نسخه های آن درمسجدجامع شهرگزموجوداست.2- کتابچه شعربه زبان گزی که متاسفانه به زیورچاپ آراسته نشده ولی نسخه خطی آن موجوداست.3- نگارش دیوان شعرزنده یاددرویش عباس گزی که موجوداست.هم چنین زنده یادملاقنبرعلی حق شناس ریاست اداره پست آن زمان شهرگزرا هم برعهده داشته است .ازفرزندان آن مرحوم کسی درقیدحیات نیست ،اما نوه ها ونتیجه های آن مرحوم مانند: فرزندان مرحوم حاج عباس حق شناس ،فرزندان استادکاظم شایان و.... درشهرگزواصفهان هستند..زنده نام ابوالقاسم حق شناس قهرمان جهانی کشتی نوجوانان آمریکا(سال 1356ه.ش) نوه آن مرحوم می باشد. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • می خواستم بهارتوباشم ولی نشد:

  • پنج شنبه اول تیرماه 1402 ساعت 10صبح،هنگام شنیدن خبرفوت جوان ناکام امیرحسین عربیگی ،سروده شد***می خواستم بهارتوباشم ولی نشد یک عمردرکنارتوباشم ولی نشد درشادی وخوشی وعیش ونوش ها هرلحظه بی قرارتوباشم ولی نشد ازگوشه بیات زشور ونوا شبی آهنگ شاد تارتوباشم ولی نشد درراه پرخطر زنشیب وفرازها پیوسته درجوارتوباشم ولی نشدهرجا غبارغم به روی چهره ی توبود می شد که غمگسار توباشم ولی نشد آنجا که لاله ها همه شد سمبل بهار من دشت لاله زار توباشم ولی نشد یک چلچراغ باشم ودر سقف آرزو روشن به شام تار توباشم ولی نشد هرچندنوبهارتنم را خزان گرفت فصل خزان بهارتوباشم ولی نشد موج سراب باشداردر دل کویر آبی زجویبار توباشم ولی نشد مارا زمانه زودجداکرد وبازهممی خواستم کنارتوباشم ولی نشد سراینده : تقی نکویان بخوانید, ...ادامه مطلب

  • عزانامه ی محرم (احمدخاکسار) :

  • توسط حق شناس | سه شنبه بیست و هفتم تیر ۱۴۰۲ | 10:18 عزانامه ی محرمیک باری بین زیمین وزمون پربلا ببو بومه محرم از ره وماه عزا ببـــــــــــو وخت عزا وماتمو انگار گوتافلـــــــک بیژگیته گرت غربت وماتم سراببــــــواین سوگ وماتم ازکبویارب گو اینجوریازماتماژده خون به دل مصطفی ببــو سرتاسرزیمین ده عزادار وجن وانس بازجی عزای زاده خیرالنسا ببــــــــو برپاببو عزای حسین پور فاطمـــــــه ازاون زمون گو واقعه کربلا ببـــــــو وختی حسین تشنه جیگر بومه کربلا زخم جفا به پیکر آل عبا ببـــــــــــــو خاکاژجی رنگ خون بیگیت اون لحظه نینوا وختی گو شاه دین بسوی نینوا ببـــــــو یک مشت خاک سرزیمین کربلاژ وگیت بژوات برای کشتن مو یا بنا ببـــــــــــو از مرکباژده گاره اومه شاه کربــــــــلاتا خیمه گاه لشکر خژ راکرو بپـــــــــاشاهی گو نور دیده زهرای اطــــــهرو فرزند مرتضی اوو سبط پیمبــــــــــرو خویک سپاه اندک دشمن جی بی شمار روکربلا خـــولشکر اعدا برابــــــــــــرواردوژ بپا که شاه ولایت خوســوز دل چون بیژدی ارض کرببلا مثل محشرو واژاژ که اهل بیتا ژو بژوات گو زونبیدون این سرزمیـــــــــن تصرف این قوم کافرو یاده به جز شهادت آما نژون گـووه یا ده قعه زنیزه و شمشیر وخنجرو زونبید گو کربلای بلا خیز برآمـــااین سرزیمین برای آمادادن سـرو یاده به جز اسیری و رنج و بلا نئو اوننده سر زپیکر و صاپاره پیــکرو هرکی گوژه بشوبشو ای همرهان مو چون سرنوشت مو به خداونـد داورو خوهمرهان خژ بژات اوشاه بی نظیرمونمگووه شوما ببیدون کشته واسیروختی بژات حسین گو شهیدم به کربلا ماتم سرا, ...ادامه مطلب

  • بازیهای سنتی رایج درشهرگزبرخوارکه اکنون بیشترآنهابه فراموشی سپرده شده است (2):

  • دوزبازی : بین دونفرانجام می گیرد.به این ترتیب که هرکدام دوازده ربگ برمی دارند ووبرروی کاغذیاسنگ یاآجری که چهارگوشه باشد ،سه مربع می کشند وواین مربع هاراز گوشه ها ووسط به هم وصل می کنند .سپس ریگهاراهرکدام به ترتیبی که رقیب نتواند ریگهایش را جوری بچیندکه دریک خط قرارگرفته وباصطلاح دوزشود.می چینندوبعدهرکدام درهرنوبت بایک حرکت سعی می کنند ،ریگهای خودرا دوز وازدوزشدن ریگهای رقیب جلوگیری کنند .این بازی تاوقتی که هرکدام بتوانند زودترریگهای خودرا دوزکرده وریگهای, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها