داستان های پدر :

ساخت وبلاگ

مرحوم حاج ناصرحق شناس جزی درتاریخ : 1316/04/13درشهرگزبرخواربدنیاآمد. دوران طفولیت اوباازدست دادن مادر،گذشت.درسال ،1338هم پدرراازدست داد. حرفه اوابتداکشاورزی وسپس به کارخانه بارش اصفهان رفت ومدت 28سال درآنجامشغول به کار بود.درسال 1368بازنشسته شد.درطول زندگی خودباتعریف حکایتهای شیرین وداستانهای کهن دربین مردم مقبولیت خاصی پیداکرده بود.بخاطرحاضرجوابی وآوردن کنایات وامثال مناسب مجالس ومحاورات ،دربین مردم شهرگزمشهوربود. درمسجدجامع گزهم مؤذّن ومکّبربود..درتاریخ : 1400/04/15دارفانی راوداع گفته ودرجواررحمت الهی، درگلزارشهدای شهرگزآرمید.دراینجاقسمتی ازحکایت هایی را که برای مردم تعریف می کردند ، آورده ایم :

1- چند جوان گزی تصمیم می گیرند که دست به شیرین کاری عجیبی بزنند.چون درآن موقع درشهرگز برق نبوده است،مشخص است که شب ها کوچه هاتاریک بوده وکسی هم رفت وآمد نمی کرده است. آنها تصمیم می گیرند که از قبرستان تابوتی آورده وهرشب یک نفرازانها داخل آن بخوابدوچندنفردیگر آن را بر سردست گرفته وداخل کوچه های گز رفته وباصدای بلند واویلاو گریه سردهند.خلاصه برنامه اجرا می شود.فردای آن روز مردم از یکدیگر می پرسند : دیشب کسی مرده بود؟ می گویند نه ، کسی نمرده بود.می گویند: پس دیشب صدای آه و وایلا بلند بود ومثل اینکه کسی مرده بود.خلاصه چندشب به این منوال می گذردومردم گز هم نمی دانستند پشت پرده ، چه خبرهست.یکی ازبازاریان گزی تصمیم می گیرد از موضوع باخبرشود،بنابراین شب هنگام به خانه نمی رود وبا زنجیر پشت دکان خود ،به کمین می نشیند.شب که به نیمه می رسد،می بنید که آره ، چند نفر بهمراه تابوت ،وارد کوچه شدند وباصدای بلند بنای گریه و آه ووایلا گذاشتند.صبر می کند، تاخوب نزدیک شوند،با زنجیربه جان آنها افتاده وبنابه زدن آنها می کند.آنها هم که هوارا پس می بنند،باانداختن تابوت پابه فرار می گذارند.به این وسیله ، ماجرا تمام می شودوازآن شب به بعد مردم گز، دیگر صدای آنهارا نمی شنوندوباخیال راحت می خوابند.

گلبانگ گز...
ما را در سایت گلبانگ گز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : golbanggazo بازدید : 14 تاريخ : يکشنبه 13 اسفند 1402 ساعت: 15:11