گلبانگ گز

متن مرتبط با «دسته بندی زبان های ایرانی» در سایت گلبانگ گز نوشته شده است

لغات زبان گزی (130) :

  • دا دیِه (dAdiye): داغ دیده ، جوان از دست دادهدا دِل (dAdel) : ناراحتی درونیدا کَرت (dAkart) : گرم کردن چیزی ، ناراحت کردن کسیدا کَرتِه (dAkart): گرم کردهدا کیش کیش، آکیش کیش (dAkishkish): لفظ تحریک سگ گله برای دفاع و حملهدا و دا (dAvodA) : گرم پر حرارت ، گرم گرمدا وِس سَئَه (dAvesa a): گرم شدهدَ اِ س سامون(dA es sAmun) : درون گرا بودن ، در خود فرو رفته بودن داسِه (dAse): نوعی علف هرزه درمزارعداش خُونی (dAshxuni): زمین صاف وهمواربدون کشتداشت (dAsht): طشت بزرگداشتی (dAshti): به گوسفندی گویند که آنراتنها برای استفاده ازشیرآن نگهداری کنندداغ (dAgh): گشوده ، بازداغ بُوموُن(dAgh bomun) : بازبودن ، گشوده بودنداغ بی بی یِه (dAgh bibi ye): بازشده ، گشوده شدهداغ غی(dAgh ghi) زمین غیر حاصلخیزداغ نَئَه (dAghna a): بازکردهمنبع: کتاب دستورزبان گزی نوشته: آقای محمدعلی یزدانی گزی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • لغات زبان گزی (129):

  • دَئَنِه (da a ne): دهانهدَئَنِه دَوازِه (da ane darvAze): دهانه دروازهدَئَنِه زِیدَر (da ane zeydar) : دهانه سرد و گشاد، جائی که هوای سرد از آنجا بیرون آیددئنِه گَر (da anegar): به کسی گویند که شخصیتی نا متعادل داشته و در رفتار و کردار خود تحت تاثیردیگران باشددَئَنِه گی (da anegi) : دهانه هر چیزگرد و مدور مانند دهانه قنات و تونلدَئُوشَئَه (dausha a) : فرو رفتهدَئُوشامُون(daushAmun) : فرو رفتندَئُوشُو(dausho): فرو رفت، دَشو مخفف "دَئوشو "است که این واژه در اوستا آمده استدَئُونامُون ، دَاونامُون (daunAmun): بستن دگمه و یقه پیراهندَئَه وا(da avA) : نزاعدَئَه واچی(da vAchi): نزاع کنندهدَئَه واکَرت(davAkart) : نزاع کردندا (dA): گرم ، با حرارتدا بوُموُن (dAbomun): گرم بودندا بِه دِل (dA bedel) : داغ دلدا بی بی یِه (dAbibi ye): گرم شده برای اشیادا بی نا (dAbinA): ناراحت کردن کسیمنبع: کتاب دستورزبان گزی نوشته: اقای محمدعلی یزدانی گزی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • داستان های پدر(2) :

  • مرحول عبدالتقی یکی از مکتبداران شهر گزبوده است.ایشان موقعی به افراد گزی می گوید که : بجای آنکه بچه هایتان درکوچه وبازار به بطالت وقت خودرا صرف کنند،آنهارا به مکتب بفرستیدتا درس بخوانند وباسوادشوند.خب ، اولیا قبول می کنند وفرزندان خودرا به مکتب او می فرستند.زمان رفتن به مکتب را،هم اوایل شب قرار می دهد. خالصه بچه ها به مکتب ایشان می روند وکالس درس شروع می شود.درشبی ، ایشان به موعظه کردن واندرزدادن بچه ها می پردازد وبه آنها می گوید که : هر حرفی را نزنید،, ...ادامه مطلب

  • لغات زبان گزی (128):

  • خُور خُور کَرت (xorxorkart): تمایل شدید به چیزی یا کاری داشتنخور سُِو (xorsu): مادر زن و مادر شوهر ، این واژه از ترکیب " خور " به معنی " خورشید " و " سُِو " به معنی " نور و روشنی " تشکیل شده است و کلمه " خارسو " در لهجه اصفهانی و فارسی تحریف شده " خورسُِو " می باشدخُور نَئَه (xoa a): خورانده شده ، همطراز شدهخُور نامُون (xoA,un) : خوراندنخُور، خُررِه (xor): نمایان شدن خورشید و ماه از زیر ابرخورت (xurt): خوردنخُورت شُوموُن (xortshomunb): فرورفتن آب درزمینخورت و تِلی(xorto tele) : به اندازه خوراک شکم ، کار کم دستمزد یعنی دستمزد آن به اندازه خوراک شکم باشدخُِوس بُومُون(xusbomun) : خیس بودنخوس سامُون(xos sAmun) : انداختنخُِوس ناموُن (xusnAmun): خیساندنخُِوساموُن (xusnAmun): خیس شدن ، خیس خوردنخُوشُ بِش کَرت (xoshobeshkart) : احوال پرسی کردنخُوش آگیم (xoshAgim) : خوش ظاهر ، خوش تیپکتاب : دستورزبان گزی نوشته: آقای محمدعلی یزدانی گزی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • داستان های پدر :

  • مرحوم حاج ناصرحق شناس جزی درتاریخ : 1316/04/13درشهرگزبرخواربدنیاآمد. دوران طفولیت اوباازدست دادن مادر،گذشت.درسال ،1338هم پدرراازدست داد. حرفه اوابتداکشاورزی وسپس به کارخانه بارش اصفهان رفت ومدت 28سال درآنجامشغول به کار بود.درسال 1368بازنشسته شد.درطول زندگی خودباتعریف حکایتهای شیرین وداستانهای کهن دربین مردم مقبولیت خاصی پیداکرده بود.بخاطرحاضرجوابی وآوردن کنایات وامثال مناسب مجالس ومحاورات ،دربین مردم شهرگزمشهوربود. درمسجدجامع گزهم مؤذّن ومکّبربود..درتاریخ : 1400/04/15دارفانی راوداع گفته ودرجواررحمت الهی، درگلزارشهدای شهرگزآرمید.دراینجاقسمتی ازحکایت هایی را که برای مردم تعریف می کردند ، آورده ایم :1- چند جوان گزی تصمیم می گیرند که دست به شیرین کاری عجیبی بزنند.چون درآن موقع درشهرگز برق نبوده است،مشخص است که شب ها کوچه هاتاریک بوده وکسی هم رفت وآمد نمی کرده است. آنها تصمیم می گیرند که از قبرستان تابوتی آورده وهرشب یک نفرازانها داخل آن بخوابدوچندنفردیگر آن را بر سردست گرفته وداخل کوچه های گز رفته وباصدای بلند واویلاو گریه سردهند.خلاصه برنامه اجرا می شود.فردای آن روز مردم از یکدیگر می پرسند : دیشب کسی مرده بود؟ می گویند نه ، کسی نمرده بود.می گویند: پس دیشب صدای آه و وایلا بلند بود ومثل اینکه کسی مرده بود.خلاصه چندشب به این منوال می گذردومردم گز هم نمی دانستند پشت پرده ، چه خبرهست.یکی ازبازاریان گزی تصمیم می گیرد از موضوع باخبرشود،بنابراین شب هنگام به خانه نمی رود وبا زنجیر پشت دکان خود ،به کمین می نشیند.شب که به نیمه می رسد،می بنید که آره ، چند نفر بهمراه تابوت ،وارد کوچه شدند وباصدای بلند بنای گریه و آه ووایلا گذاشتند.صبر می کند، تاخوب نزدیک شوند،با زنجیربه جان آنها افتاده وبنا, ...ادامه مطلب

  • داستان های عامیانه کهن دیارگز:حضرت ابراهیم علیه السلام :

  • فارسی درزمان حصرت ابراهیم علیه السّلام ،خداوند می خواست اوراازنظرفرزند امتحان کند.خطاب به اوشد که: ابراهیم !اسماعیل که فرزند عزیزوگرانی توهست ،رادر روز دهم ذی الحجه می بری قربانگاه منی که دامنه کوهی هست واوراقربانی می کنی. حضرت ابراهیم سراسماعیل را شانه زد.اوراحمام برد ولباس نووپاکیزه پوشانید.به هاجر مادراسماعیل گفت : می خواهم بچه ام را میهمانی ببرم. واسماعیل رابرداشت واوراآوردقزباگاه منی. شیطان به شکل یک پیرمردی درنظرحضرت ابراهیم ظاهرشد وبه او گفت : این خوابی که دیده ای ،خواب شیطانی بوده ومن پیرمردبه تونصحیت می کنم که بیخودی بچه ی خودت را مکش. ابراهیم خم شد ویک سنگ برداشت وبه شیطان زد وگفت : تو شیطان هستی که می خواهی مرا ازانجام سخن خداوندجلوگیری کنی .اسماعیل را نشاندوکاردراکشید. هرچه کاردرابرگردن اسماعیل برد وآورد.کاردگلوی اسماعیل رانبرید. عصبانی شد وکاردرا به طرف سنگی پرتاب کرد. کاردبه فرمان خداوند سنگ را برید و دونیمه اش کرد.آن وقت ابراهیم گفت : خدایا!این کاردآنقدرتنداست که سنگ خاره رامی برد ،چطور گلوی اسماعیل مرا که ازگل نازک تراست نمی برد؟ ودوباره کاردرابرداشت وزیرگلوی اسماعیل گذاشت. هرچی تلاش کرد،کاردنبرید.عصبانی شد وکاردرا زمین زد. دوباره کاردرابرداشت وهرچی تلاش کرد،کارد گلوی اسماعیل رانبرید. ابراهیم درمانده شد.دراین وقت جبرئیل از طرف خداوندبا یک بره فرود آمدو به ابراهیم گفت : خداوندسلام ودرود برتوفرستاده وگفت : قربانی توقبول هست واین بره را عوض اسماعیل قربانی کن. این هست که این آیین تابه امروز باقی مانده است. همه درروز دهم ذی الحجه قربانی می کنند.تاچندسال پیش این رسم ومعمول بود که درروز عیدقربان درشهرهای ایران ،ازطرف حاکم شهر ،شترقربانی می کردند وباهرصنفی قرارداد بست, ...ادامه مطلب

  • لغات زبان گزی (127) :

  • خُِونالی (xunAli): خون آلودخوُنتاموُن (xuntAmun): خواندنخُونتِه (xunte) : دعوتخُونِه ای (xunei) : نوعی پارچه که به صورت شطرنجی در کار گاه خانگی بافته میشده و جزء پارچه درجه 1 محسوب می شده استخونی کا (xunikA) : زمانی که هوا خنک است ، هوای صبح دمخُووار : خروار (xuvAr)،: این کلمه پسوند نام برخوار نیز می باشد که تبدیلی از " سُووار " بوده استخووار (xuvAr): پنجاه من خُووَرتاموُن (xovartAmun): درخودبودن ، غافل بودن ازمحرکهای بیرونیخُووَرکُِوناموُن(xovarkunAmun) : ناگهان ازجایی دررفتنخُووِگیت (xovegit): ازجاجستن وبدون مقدمه کاری یاسخنی گفتنخُوی بُووَر (xoybovar): خود باورخُوی بُووَری(xoybovari) : خود باوریخُوی پِندار (xoypendAr): خود پندارخُوی وِنت (xoyvent): خود بینخُوی وِنی (xoy veni) : خود بینیدُؤنامُون(donAmun): از دست دادنمنبع: کتاب دستورزبان گزی نوشته: آقای محمدعلی یزدانی گزی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • داستان های عامیانه شهرگزبرخوار ،داستان مردتنبل :

  • یک مردتنبلی بود که زود به زوددنبال کارنمی رفت.یک شب همسرش به اوگفت : من برای فرداتو،یک توشه صبحانه آماده می کنم وصبح تو راازخانه بیرون می کنم.فرداشب اگر صدتومان پول پیدانکرده وبرگردی .شب که پشت بردب خانه برمی گردی.درب رابرتوباز نمی کنم. من به توبگویم که بدانی، من ازجنده پست ترهستم، اگر درب خانه رابرروی توکه صدتومان پول نیاورده باشی،بازکنم. فردای صبح ،مردتوشه رابرداشته وازخانه بیرون آمد. گفت: بسم الله الرحمن الرحیم ،خدایا تومی دانی که من هیچ کاروکسبی بلدنیستم .خودت به من رحم کن. مردبیچاره داخل کوچه آمد.هرچی راه رفت ودورگشت، فکرش به جایی نرسید. ظهرسربه بیابان گذاشت ورفت تاکه خرابه خویشارسید. داخل خرابه رفت. سفره خودراگستردو نانش را خورد.سفره خودرا جمع کرد ومی خواست دوباره سربه بیابان بگذارد که ازدور،دیدیک درویش بدقیافه وبدهیکل به طرف خرابه می آید .مرد دوباره به داخل خرابه برگشت واز ترس، رفت بالای طاقچه خرابه ومخفی شد. دید،درویش آمد. داخل خرابه شد وچنته خودراباز کرد وقلیان خودرا درآورد وآتشی درست کرد وقلیان خودرا چاک کرد وبنای کشیدن نهاد.بعداز کشیدن قلیان ،از چنته خود یک تکه موم درآوردوازموم شکل یزیدرادرست کرد وبه اوگفت : خوب آقایزید ،بخاطر چندروز ریاست دنیا که سلطنت بکنی، فرستادی فرزندان فاطمه وعلی علیهماالسّلام که امام بود،آوردی صحرای کربلا وآب راروی ایشان بستی وبه خواری وخوارخودوبچه هایش را شهیدکردی .سپس عصبانی شد وعصای خودرا برداشت وروی سریزیدزد وآن را خردکرد. دوباره از موم ،شکل امام حسین راساخت. به اوگفت : خوب آقاحسین !قربانت شوم. توبرای چه چیزی یک مشت اولادو عیال خورا برداشتی وآمدی صحرای گرم کربلا ویک عده ای را به کشتن دادی؟ پس توهم کارخوبی نکردی وعصبانی شد وعصای خودرا, ...ادامه مطلب

  • لغات زبان گزی (125) :

  • خُورُوچ (xuruch): حمله ناگهانی ، جستن ناگهانیخُورُوچ چی (xuruch chi) : خروس کوچکخُورُوچ کَرت (xuruchkart) : جستن و حمله کردنخوُروُس(xurus) : خُروسخوُروُندی(xurundi) : بوی نم وناخُورِه (xore): بیماری جذامخُورِه گیتِه (xoregite): جذام گرفتهخُوژ (xozh): خودش ، خوداوخُوژ کَشا (خو ی گیت) (xozhkashA): به طرف خودش کشیدخُوژوُن (xozhun): خودشانخُِوس (xus): خیس ، آب دیدهخُومُون (xomun): خودمانخُومُونی(xomuni): خودمانی ، از خویشخُومُونِیا (xomuniyA) : اقوام و خویشانخُومِه مال، خومه مالی (xumemAl): عمل آجر خام درست کردنخُِون (xun) :خونخُون اُووِه (xun ove): خونابهخُِون باآ (xunbA A) : خون بهاخوُن توُمَه (xuntuma): حریص ، طماعخوُن وُموُن (xunomun): مسکن ، مکانمنبع: کتاب دسیتورزبان گزی نوشته: آقای محمدعلی یزدانی گزی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • داستان های عامیانه ازگزبرخوار.داستان اول : پیرریاضت کش:

  • توسط حق شناس | چهارشنبه بیست و نهم آذر ۱۴۰۲ | 13:44 واینده در زمون های قدیم یه پیری بی یه اُ گُ در صحرا پربیابون د مشغول خوداپرستی و ریاضت بی یه او . شیطون به هر رنگی گوم بژ بی یه گُ این پیرا از ره کی برو.نشاژاژ بوُیه.تااین گُ یه رو به شکل یه پیری بووه و شو معبدپیر.سِلوم کِرووه و وُووِه :یاپیر! مودراین آخرای عِمرا گومه در خدمت تو دربان و دستور عبادت به مو اته گُ همین یا دربان .پیراجازژ تووه گُ :خیلی خب .بور ره رو معبد. شیطون بِشو رو معبد ومشغول نوما ببو.عابدهرچی شوی یه کیُ، دس نوماتاژه کرو .وگرتای یه دی یی ژه پیر گُ شیطون بو ،مشغول رکوع وسجودو.تا دو سه هفته همژ عابد دی ییژگُ این نوما خونووه.تا یه رو شیطون بومه عابداژ بوات گُ :مو شانه ام مای سربه کی یه و وچام بکشام و وگرتانه .این عابد وسکی عبادتاژ بکرته بو به خودا نزیک بی بی یه بو ودعاژ مستجاب بوی یه. از هر شئر ودیار هرکی ناچاک بوی یه آرتی ژونه ورعابد دعاژ کر تی یه خودا شفاژ تای یه. تااین گُ یه پادشاه بو یه دوت بوزه ساله ژ دا گ از حسن وجمال موننداژ ندا. شیطون بشو رو کی یه شا و نا دوتژ فشار بتا. و دوتیژ اذیت وآزار کرتی یه. تا این گُ دوتژ دیونه که. هرچی شا حکیماژ از هر یایی د بارت .نشاژون بوی یه گُ چلگی دوته را چاک کرندون. تااین گُ مردوم به شویندون پیش شا. بژون وات گُ: چژ دوتادا نژ بری یه ور عابد گُ دعا بکرو دوتاد خب به بو .شا بژات صوبا همین کارا کرانه. پوراژاژ واژکه :خوخادوناوژگیریت بشیدورعابد تا از برکت دعای پیر بلکی شفا بیابو.پورا پادشا دوته ژون رو تخت روان نا و بژون به ورپیر.بژون وات این, ...ادامه مطلب

  • لغات زبان گزی (124) :

  • خَش خَشی (xashxashi) : خراش خراش شدهخَش ژِنت (xashzhent): خراش زدنخَش وِگیت (xashvegit): خراش برداشتنخُوشایِه (xoshAye): خوشحالی کردنخَشایِه(xashAye): خوشحالیخَفت (xaft) : کوتاهی ، قصورخِفت (xeft) : گره ، گیر ، مانعخُفتُ خُو(xoftoxo) : حالت خوابخَفت کَرت(xaft kart) : قصور کردن ، کوتاهی کردنخِفت کَفتاموُن (xeft kaftAmun): گره افتادنخِفت کَفتِه (xeft kafte): گره افتاده ، گیر افتاده ، به مانع برخوردهخِفت گیت (xeft git): گریبان گرفتنخُل (xol): خاکستر نیمه داغ ، نیمه دیوانهخُل وازی (xolvAzi) : دیوانه گریخِلا (xelA): مستراحخِلاس بُومُون (xelAsbomun) : پایان یافتنخِلاس بِه بُو (xelAs bebo) : تمام شدخِلاس(xelAs): پایانخِلاسی نَدارتامُون (xelAsinadArtAmun): پایان ناپذیرمنبع: کتاب دستورزبان گزی نوشته:آقای محمدعلی یزدانی گزی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • مختصری درباره قنات های شهرگز :

  • توسط حق شناس | سه شنبه بیست و سوم آبان ۱۴۰۲ | 12:54 قنات کیدبینی یا کتایونچه ازروی گورستان قدیم میومد وپیچ وتاب می خورد و چند تا ویراب تو گز داشت که هم آب بر می داشتند وهم زنها رخت می شستند تو خیابون سجاد جوب گز بود که جلد رباط میومد یه جا بنام باغ عباسقلی دوشاخه میشد که یک سال این طرف میومد وسال بعد بطرف شمال وشرق گز می رفت .کهریز کیبینی قدیما میگفتن شاه آباد حالا میگم اسلام آبادو خیابان سجاد فعلی قنات کوره گزه وا هم بود خونه سازمانیا فعلی و کهریز دیلیگون خیابون جمهوری کئریز دستگرد که زیر مغازه های صنعتی رد میشد , ...ادامه مطلب

  • لغات زبان گزی (123) :

  • خُو خُوسامُون (xo xos sAmun) : حالتی از اشتیاق زیاد برای رسیدن به کسی یا چیزیخُو گیت (xu git) : به طرف خود کشیدنخُو گیتامُون(xigitAmun) : به طرف خود کشیدن چیزیخُوم گی (xumgi) : نا پُختگیخُورتامُون (xortAmun): خوردن غذاخُورتاموُنی(xortAmuni) : خوردنیخُورتِه (xorte): خورده شدهخُورتِه بی بی یِه (xortebibi y): خورده شدهخُورتِه بی بی یِه اُو (xortebibi ye u) : خورده شده استخُِوردال (xerdAl) :پس مانده ، خورده ریز ، باز مانده استخوانها و پشم و موی گوسفند ی که گرگ خورده باشد آیلرس جلد 1 ، صفحه 148خُورناموُن(xoAmun) : تعبیه کردن چیزی درچیزدیگرخُورَند (xorand): اندازه ، سزاوار ، درخورخُورَند(xorand): متناسب ، لایقخُورنِش(xoesh) : خُرناس ، خُروُپُفخُورنِش کَشاموُن (xoeshkashAmun): خُرناس کشیدن ، صدادرخوابخوُروُج (xuruj): جست ، حملهخوُروُج کَرت(xurujkart):جستن ، حمله کردنکتاب : دستورزبان گزی نوشته: آقای محمدعلی یزدانی گزی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • لغات زبان گزی (122) :

  • خَر دِزِه (xardeze) : احمق ، ابله ، کسی که در انجام امور بی مبالات است و ضرر رسان خود و دیگران می باشدخَر کار ، وِرزیگَر (xarkAr): زارع مزد بگیرخَر کاری ، وِرزیگَری (xarkAri): با دستمزد زراعت کردنخِر گیت (xergit): گریبانگیر کردنخِر گیتامُون (xergitAmun) : گریبان کسی را گرفتنخَر نَرِکی(xar nareki) : الاغ نرخُر نِشت کَشا (xoeshtkashA): در حین خواب در اثر نفس کشیدن ایجاد صدا کردن ، آواز خِر خِر کردنخِر(xer): حدود گلوخِراب (xerAb): فاسد ، بدخِراش ناموُن(xerAsh nAmun) : خراش دادنخِراشاموُن(xerAshAmun) : خراشیدنخِراشنَئَه (xerAshna a): خراشیده شدهخِرامُون (xerAmun) : در خور بودن ، شایسته بودنخَش اُو ، خُوش اُو (xash o) : خوش آبخَش بُومُون (xashbomun): خوش بودنمنبع: کتاب دستورزبان گزی نوشته:آقای محمدعلی یزدانی گزی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • لغات زبان گزی (121) :

  • توسط حق شناس | سه شنبه چهاردهم شهریور ۱۴۰۲ | 15:40 خِمیسِه (xemise): روی هم انباشته و سفت شدهخَند نامُون(xandnAmun) : خنداندن ، به خنده درآوردنخَندامُون (xandAmun) : خندیدن ، به خنده افتادنخِنِس و پِنِس (xenesopenes): در حال افلاس و بی چیزی محض بودنخِنگ (xeng) : کودن : در زبان فارسی کهن به معنی " اسب سفید " آمده استخِنگ نامُون (xengnAmun) : پوشاندن لباس زیاد به کسیخِنگالی (xengAli): کودنخِنیش (xenish): خارشخارامُون (xArAmun) : خارش کردنخنیش کَرت(xnish kart): خارش کردنخُو (xo): با ، حرف اضافه مثل " خواِم " به معنی " با هم خو والی (xovali) : خواب آلودخُفت و خو (xoftoxo) : خوابخُو (xu): اخلاق، منش ، بر وزن قو از نظر تلفظخُو(xo) : خوابخُو اِم جُور (xo emjur): با هم سازگارخُو پیچامُون(xopichAMun) : به خود پیچیدنخُو پیچنامُون (xopichnAmun): خودداری کردن ، تحمل کردن ، بروز ندادن چیزی یا دردیمنبع: کتاب دستورزبان گزی نوشته: آقای محمدعلی یزدانی گزی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها